سرگئی علی اف: برای تحمل تا رسیدن امدادگران ، من برف خوردم و با دعای خود شیاطین را ترساندم

فهرست مطالب:

سرگئی علی اف: برای تحمل تا رسیدن امدادگران ، من برف خوردم و با دعای خود شیاطین را ترساندم
سرگئی علی اف: برای تحمل تا رسیدن امدادگران ، من برف خوردم و با دعای خود شیاطین را ترساندم

تصویری: سرگئی علی اف: برای تحمل تا رسیدن امدادگران ، من برف خوردم و با دعای خود شیاطین را ترساندم

تصویری: سرگئی علی اف: برای تحمل تا رسیدن امدادگران ، من برف خوردم و با دعای خود شیاطین را ترساندم
تصویری: محمدرضا شجریان ، هابیل علی‌اف و همایون شجریان 2024, ممکن است
Anonim

اعضای گروه جستجو و نجات منطقه ای اورال از EMERCOM روسیه کارگردانی سرگئی علی اف ، گمشده در کوهستان را پیدا کردند که در یک زمان خواستار نابودی فیلم "ماتیلدا" بود و با فعالیت های سرگئی شنوروف مخالفت کرد. 57 نفر ، 17 قطعه تجهیزات ، سگهای آموزش دیده و حتی یک هواپیمای بدون سرنشین در جستجوی این مرد نقش داشتند. همانطور که سرگئی خودش می گوید ، برای نجات ، ریشه گیاهان را خورد ، از رودخانه نوشید و دعا کرد تا شیاطین را بترساند. در غیر این صورت ، او اطمینان می دهد ، جاده خانه بسته خواهد شد!

سرگئی ، به ما بگویید که چگونه توانستید زنده بمانید

- واقعیت این است که من در کوه بوده ام و می دانم چیست: بله ، در اصل ، این من بودم که نجاتگران را پیدا کردم ، نه آنها من! در طی سه روزی که مجبور شدم آنجا بگذرانم ، من نه تنها موفق به گشت و گذار در منطقه ، بلکه ساختن یک کلبه کوچک برای خودم شدم ، و صبح روز دوشنبه قصد داشتم بیرون بروم - من فقط انرژی خود را صرفه جویی کردم اشتباه نکنم

سخت ترین روز چه روزی بود؟

- اولین ، هنگامی که ما به ارتفاع حدود 1600 متر صعود کردیم: Konzhakovsky Kamen بلندترین کوه در منطقه Sverdlovsk در اورال شمالی است. نمی دانم چرا اما فکر کردم برای ما آسان خواهد بود (خوب ، ما از مسیر بالا رفتیم و بلافاصله پایین رفتیم) ، اما وقتی به پای رسیدیم ، باد آنقدر شدید بود که می توانستیم روی آن دراز بکشیم ! علاوه بر این ، معلوم شد بچه هایی که ایده کوهنوردی را ارائه داده اند ، غیرحرفه ای هستند. می پرسم: «آیا چیزی با خود بردی؟ آیا جعبه کمک های اولیه دارید؟ نه؟ چه چیزی آنجاست؟ پس از همه ، اگر یکی از ما پای خود را در بالا بچرخاند ، فوراً مرگ قطعی است.

اما خوب: همانطور که می گویند ، ما هدف را می بینیم - موانع را نمی بینیم. ما فرصتی را به دست آوردیم. جالب ترین چیز این است که بچه های اهل پرم ما را دنبال کردند و بنابراین آنها به طور کلی مست بودند. فقط روس ها می توانند چنین کاری کنند! من به آنها چنین گفتم: اگر هر آلمانی ما را می دید ، بلافاصله به بیمارستان روانپزشکی اعزام می شوند.

و کوهنوردی را شروع کردی

- بله ، و هرچه بالاتر می رفتیم ، هوا بدتر بود و در اطراف فقط 800 کیلوگرم تخته سنگ یخی وجود داشت. در نتیجه ، صعود خود حدود چهار ساعت طول کشید و در بازگشت ، به عنوان یک م belمن ، من به صلیب عبادت که در آنجا ایستاده بود نزدیک شد و توجهات را به سنگهای عجیب جلب کرد. به احتمال زیاد ، آنها توسط نئو بت پرستان یا بودایی ها گذاشته شده بودند ، و حتی اوایل کوه محل عبادت خانتی و مانسی بود ، که در آنجا قربانی های خود را می دادند.

و فداکاری برای ارتدکس ها چیست؟ این احضار شیاطین است ، احضار نیروهای تاریک - به همین دلیل من این سنگ ها را پراکنده کردم! البته بچه ها عصبانی شدند و گفتند که ما تقریباً هیچ وقت برای هبوط نداریم و من نمی فهمم که برای چه چیزی هزینه می کنم ، اما این برای من مهم بود. بنابراین من به خانه خداوند غبطه می خوردم ، و آنها!.. علاوه بر این ، من تقریباً از نظر جسمی حضور نیروهای اهریمنی را احساس می کردم. احساس وحشتناکی از اضطراب وجود داشت.

دقیقاً نزدیک سنگها؟

- آره. علاوه بر این ، من بلافاصله احساس کردم که انتقام از من خواهد شد. و بعد چه اتفاقی می افتد؟ کولاک فقط شدت می یابد ، بچه ها و من همدیگر را فقط نزدیک می بینیم و بعد با تمام سرعت از ارتفاع حداقل دو متری می گیرم و می افتم! اگر من بوکسور نبودم ، ضربه مغزی تضمین می شد ، اما به نظر می رسید که نتیجه می گرفت. نشستم و بررسی کردم که آیا استخوانهای صورتم شکسته است یا نه ، و وقتی سرانجام به خودم آمدم معلوم شد که همه از قبل رفته اند. حالا مجبور شدم تنهایی پایین بروم.

ترسناک بود؟

- وقتی نماز می خواندم ، نه ، هیچ اتفاقی برایم نیفتاد ، اما اگر دست از این کار برمی داشتم ، مثل اینکه شخصی به من فشار می آورد ، زمین خوردم. باور کنید یا نکنید ، من حتی انگشتم را روی دست چپم شکستم! اما مهمتر از همه ، از نظر جسمی برای من از نظر معنوی بسیار دشوار نبود ، بنابراین حضور این نیروی نامفهوم بسیار غیرقابل تحمل بود! وقتی پایین رفتم ، جایی که درجه حرارت بالای صفر بود (برخلاف منفی 15 درجه در بالا) ، فقط در ارس دراز کشیدم و نیمی از روز را در آنجا گذراندم ، دائماً ورق می زدم تا خوابم نبرد.

چون نمی توانی؟

- در هیچ موردی! اگر به خواب بروید ، بلافاصله دچار یخ زدگی و سپس مرگ می شوید.

صبح روز بعد بلند شدم ، ریشه ارس خوردم ، از رودخانه آب نوشیدم و شروع به مطالعه منطقه کردم. طبق پیش فرض های من ، کمک باید روز دوم باشد.به یاد می آورم که در برهه ای از زمان تصمیم گرفتم به قله صعود کنم ، اما قدرت کافی نداشتم: تلاش برای نگه داشتن ، برف خوردم - من بیشتر از آن را در کل دوران کودکی ام خوردم! مجبور شدم به عقب برگردم و خودم را به یک کلبه ارس تبدیل کنم تا شب دیگر را در آن سپری کنم. خوب ، صبح صدای مردم را شنیدم …

گفتید که مدام نماز می خوانید. پس آنها شما را شنیده اند؟

- بله ، تمام این مدت با خدا صحبت می کردم. و شما هم می توانید آن را بشنوید ، باور کنید! مثل یک دیالوگ است.

گفتگو؟ چه شکلی است؟

- خوب ، اینگونه است که اکنون با شما صحبت می کنیم و همین طور با او. فقط در پاسخ ، نه صدا ، بلکه گویی شخصی به شما می گوید که چه کاری باید انجام دهید. چیزی شبیه شهود. به عنوان مثال ، وقتی به سمت بالا قدم زدم ، به وضوح شنیدم: "بیا بالا ، مردم هستند!" اما دیگر نیرویی نداشتم و پاسخ دادم: «پروردگارا ، مرا ببخش! ممکنه بیام پایین؟"

یعنی شما اطمینان کامل داشتید که نجات پیدا خواهید کرد؟

کوهها اشتباهات را نمی بخشند ، این یک پیاده روی در سراسر کشور نیست. همانطور که امدادگران گفتند ، دو دختر قبل از من در آنجا یخ زده بودند. یکی - تا حد مرگ ، دیگری - سرمازدگی دست و پا. اما من یک رول رنده شده هستم. وقتی در قفقاز بودم ، حتی در امتداد رودخانه کوه نیز من را بردند و زنده ماندم. بله ، بسیاری از موقعیت های مختلف اتفاق افتاده است: فقط اگر در آن زمان حداقل جیره خشک داشته باشم ، این بار - فقط نگرانی در مورد عزیزان و ایمان به خدا. آنها پس انداز کردند. ظاهراً ، من هنوز در این زمین مورد نیاز هستم.

من الان چکار می کنم؟ به خودم می آیم. دما هنوز در 39 است ، اما مشکلی نیست: چند روز دیگر خوب می شوم! و شاید در آنجا ، فقط در هوای صاف ، به آن مکان ها برمی گردم!

توصیه شده: